یک شب با بغض لیلیا
چند شب پیش مثل همیشه کلی بازی کردیو موقع خوابت رفتیم توی تخت تا بخوابیم غر زدی که پاهاتو بخوارونم بعدم شروع کردی به دست زدن یعنی برام شعر بخون
منم لالایی هایی که دوست داریو واست خوندم تا رسیدم به لالالالا گل پونه.............
اومدی بغلم و سرت و گذاشتی رو شونم دیدیم هی صدای فیس فیس میاد و شونه هام خیس شد بلنت کردم دیدم ای وای بغض کردی و اشکات بی صدا دارن میریزن روی صورتت وای قلبم برات ترکید دلت گرفته بود الهی برات بمیرم اصرار داشتی که همش واست همین شعرو بخونم وتوام گریه کنی مگه دلم میومد ولی تا شعر دیگه ای میخوندم جیغ می کشیدی که همونو بخون جالبه که بی صدا گریه کردی وقتی هم خوابت برد تا نیم ساعت توی خواب بغض داشتی مادر برات بمیره عزیزم
دوست ندارم اشک بریزی قلبم تیکه تیکه میشه
اینم عکس لالا کردنت با بغض البته خودمم وقتی خوابیدی گریه کردم اخه جیگرم کباب شد
کاش می فهمیدم دلیل این بغض و گریه بی صدا چی بود عشقم