چندتا اتفاق خوب...
91/3/27 ساعت 6:40 عصر
الان تازه خوابیدی شیطونک من
خیلی اتفاقای خوبی افتاد توی این یکی دو هفته اول بگم که یبوستت بلاخره خوب شد اینقدر شیر عوض کردم تا درست شد و یکیش بهت ساخت دیگه خیالم راحت شد خیلی غصه می خوردم 2 ماه یبوست درست از زمانی که لج کردی و دیگه شیر منو نخوردی حیف هنوزم شیر دارم اما تو خندت می گیره. به هر حال مهم اینه که سلامت باشی عزیزم....
دومی اینکه از موقعی که به دنیا اومدی یه گوشت اضافه( skin tag ) داشتی بعضی از دکترا می گفتن باید جراحی بشه اما دکتر نریمان خدا خیرش بده گفت بچه گناه داره الان بیهوشی بگیره بره زیر تیغ جراحی خودت یه نخ ببند 10 روزه میوفته خلاصه منم به حرفش گوش کردم و نخ بستم پری روز خاله شهره دوستم اینجا بود بردیمت حموم داشتم صورتتو می شستم یهو جیغ کشیدی کنده شد البته 10 روز بود که بسته بودمش وای خیالم راحت شد یکمم خون اومد ولی بدونه هیچ اذیتی کنده شد خدارو شکر
اینم جاش که بتادین زدم
اتفاق سوم اینکه بلاخره دست از تنبلی بر داشتی و داری چهار دست و پا میری منم برات ضعف می کنم
اینم عروسک خودمه که عاشقشی باهاش یاد گرفتی 4 دست و پا بری با شیکمت میوفتی روش
اینجام دیگه خسته شدی عاشقه اینی که روی سرامیکا بخوابی
چهارمیشم اینکه دیروز با دایی بابک و نسرین و بابا متین رفتیم گوشتو سوراخ کردیم وای چه گریه ای کردی مردم و خودمو یه عالمه سرزنش کردم ولی عوضش یه دنیا ناز شدی عروسک.
اینم یه کارجدید تا بهت می گم لیلیا دست به سینه بشین مامانی این طوری می کنی
2تا دندون پایینیات قشنگ در اومده شکل موش شدی عشق من