تنها امید زندگیم لیلیاتنها امید زندگیم لیلیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

lilia my little angel

دومین تولد دسته جمعی کوچولوهای تابستان 90

21 شهریور خاله های مهربون یه تولد دسته جمعی دیگه ترتیب دادن که من و شما هم شرکت کردیم وکلی بهمون خوش گذشت دست خاله مصی درد نکنه کلی زحمت کشیده بود اینم عکساش ریسه تولد کار فونیکا جون بود دستش درد نکنه این لباس خوشگله رو عمه مریم جون واسه لیلیا فرستاده عاشقشم دستش درد نکنه مامان لیلیا لیلیا داره با خانوم مربی کاردستی درت می کنه فکر نمی کردم اینقدر علاقه داشته باشه چون جاشو دیگه به بچه های دیگه نمیداد مگه داریم یه همچین بچه هایییییییییی همینجا بود که لیلیا عاشق پخیدن به قول خودش و گاز شد لیلیا با چندتا از دوستاش البته تعداد بچه ها بیشتر...
11 مهر 1392

26 ماهگی با تاخیر

اول از همه مرسی از دوستای گلم که همیشه به ما سر مس زنید و جویای احوال ما می شید ببخشید این روزها زیاد حالم خوب نیست واسه همین زیاد نیومدم لیلیای قشنگم مهربونم 26 ماهگیت با تاخیر مبارک خوب لیلیا خانوم ماشالله کلی خانوم شده ماشالله کلیم باهوش همه کارتهای عابر بانکو میشناسه تجارت: مامان کارت نجارت بدید لطفا جدیدا وقتی بغلش می کنم و شیکمشو بوس می کنم غش میره از خنده می گه مامان منو بکشید براش گاز اسباب بازی خریدم می گه مامان بشین برات غذا بپخم بعد می ره دم اون ماشین حساب لامپی نواریه فیش غذا می کشه بعد میره دم گازش به قول خودش می پخه بعد میره سوار ماشین شارژیش میشه غذا هارو می بره میده به مشت...
4 مهر 1392

داغوونم

امروز روز سوم مریضیته همین الان دوباره بردمت دکتر نمیدونم چیه این ویروسه لامصب توی این 3 روز از روی مبل تکون نخوردی دراز می کشی روی مبل پا میشی داروتو می خوری با گریه پیمونه داروتو از من می گیری یهو همشو سر می کشی خیلی دلم برات می سوزه خیلی مظلومی خیلی اصلا اذیت نمیکنی من گریه می کنم می گی مامان اشکشو ببینید اشکتو پاک کن گریه نکن غصه نخور من پیشتم ...
6 شهريور 1392

ویروس

خیلی ناراحنم خیلی این تابتون خیلی مریض شدی امروز صبح از خواب که پاشدی می گفتی مامان درد می کنم  فهمیدم تنت درد می کنه بعد دیدم همش به خودت می پیچی فهمیدم دستشویی داری از روزی که شروع کردم ملین بهت می دم الان 3 روزه بود که شکمت خوب کار می کرد فکر کردم ماله همونه ولی دیدم نه چشمات مریضه اومدی روی مبل خوابیدی اصلا حال نداشتی از جات بلند بشی موقع نهار یکم غذا خوردی گفتی مامان بریم بخوابیم خودم خوب میشم از خواب که بیدار شدی دیدم تب داری شدید همشم گریه می کنی می گی مامان عق میاد یهو بالا اوردی بردمت دکتر دکتر گفت ویروسه بهت ضد تهوع داد و تب بر مامان یکم کمتر باید بریم پارک از بس میریم بیرون...
4 شهريور 1392