نوزادان نودی-مجله خانواده سبز
مصاحبه با بابا و مامان لیلیا
اینم لینکش:http://www.ksabz.net/magContext.aspx?cid=23e09697-ea78-45da-984b-e6d168bf59aa
نوزادان نودی» ليليا، نوربخش چون خورشيد
صداي گريه نوزاد كه در اتاق ميپيچد، صداي خنده و شادي نيز بلند ميشود. مادر از شادي، اشك شوق بر چهره دارد بالاخره تمام شد. 9 ماه انتظار به سر رسيد و نوزاد بالاخره به دنيا آمد. پدر نيز اشك ميريزد. با شنيدن خبر به دنيا آمدنش همه دلهرهها و اضطرابهايش به يك باره ناپديد شدند و حسي خوش تمام وجودش را فرا گرفته است، موجودي كه وجودش از اوست.
آقاي محمد نادمي، 27 ساله، ديپلمه و داراي شغل آزاد و خانم خورشيد براتي 24 ساله ديپلمه و خانهدار، 11 ماه است كه با يكديگر پيوند زناشويي بستهاند و 20 روز است كه صاحب فرزند دختري به نام ليليا به معناي نور، نوربخش شدهاند. برايشان آرزوي بهترينها را داريم. آنچه ميخوانيد گفتگوي ما با اين عزيزان است.
خانوادهسبز: آيا جنسيت فرزند برايتان مهم بوده است؟
براتي: بله، دوست داشتم دختر باشد.
نادمي: دوست داشتم پسر بود.
خانوادهسبز: آقاي نادمي وقتي شنيديد كه فرزندتان دختر است چه احساسي داشتيد، با توجه به اين كه پسر دوست داريد؟
بار اول كه سونوگرافي انجام شد، حقيقتا در ابتدا احساسي نداشتم. به خاطر اينكه تا چيزي را نبينم نميتوانم احساسي نسبت به آن داشته باشم. وقتي كه به دنيا آمد آن احساس نيز، به همراهش آمد. البته وقتي فهميدم كه دختر است، خوشحال شدم چون يكسري چيزها به من گفتند كه خوشحالم كرد. اين كه دختر براي آدم ميماند و واقعيت هم همين است. پسر تا سن 18 سال زندگياش با پدر و مادر است اما، بعد از آن ديگر خودش است.
خانوادهسبز: چه كسي نامش را انتخاب كرد؟
نادمي: خانم انتخاب كرد و من تاييد كردم.
خانوادهسبز: از چه طريق نامش را انتخاب كرديد؟
براتي: قبلا جايي شنيده بودم و توي ذهنم بود براي همين انتخاب كردم.
خانوادهسبز: آيا در برابر خواستههاي نامعقول فرزندتان كوتاه ميآييد و آنها را انجام ميدهيد يا خير؟
براتي: در برابر خواستههاي نامعقولش به او، نه ميگويم. چون دوست ندارم كه لوس شود.
آقاي نادمي: صددرصد به او نه ميگويم، ولي بعيد ميدانم همسرم بتواند اين كار را انجام بدهد. خدا به دادت برسد بابايي(باخنده)
خانوادهسبز: براي تربيت فرزندتان آيا از نظر ديگران استفاده ميكنيد يا خير، شيوه تربيتي خود را اعمال ميكنيد؟
براتي: شيوه تربيتي خودم را چون هر كسي يك چيزي ميگويد و آدم نميداند كدام درست است، كدام نادرست. به همين خاطر در ذهنم اين است كه لوس بار نيايد. طوري تربيت شود كه هر جا ميرود همه دوستش داشته باشند. خودش به خودش افتخار كند و به خود ببالد به اين كه همچنين پدر و مادري دارد. داراي اعتماد به نفس بالا باشد و به شكلي نباشد كه بگويد مادرم من را بد تربيت كرد.
خانوادهسبز: رابطه پدربزرگها و مادربزرگها با نوههايشان چگونه است؟
نادمي: عالي
براتي: عاشقش هستند.
خانوادهسبز: آيا نظرات بزرگترهاي خود را در مورد تربيت فرزندتان اعمال ميكنيد يا فكر ميكنيد تربيت آنها قديمي است و به درد زمان حال نميخورد؟
نادمي: اگر ببينم آنچه كه هست حال چه از طرف پدر و مادر خودم، چه از طرف پدر و مادر همسرم، تداخل دارد با آنچه كه در ذهن من است، خب محترمانه اعلام ميكنم. بيشتر سعي ميكنم آنچه در ذهنم هست جهت تربيت بچهام به كار بگيرم.
خانوادهسبز: آيا بچهاي آرام است يا ناآرام؟ شبها وقتي بيدار ميشود چه كسي مراقبش است؟
براتي: خيلي مظلوم است. گريه نميكند، غر ميزند، آن طوري نيست كه جيغ بزند و گريه كند، آدم دلش برايش ميسوزد.
نادمي: مادر بچه. البته اگر بيدارم كند خب بلند ميشوم، ولي با صداي بچه از خواب بلند نميشوم.
براتي: شبها من و مادرم.
خانوادهسبز: چه احساسي داشتيد وقتي شنيديد صاحب فرزند ميشويد؟
براتي: اول خيلي خوشحال شدم، بعد خيلي ترسيدم، بعد هم تمام حسهايم قاطي شد. از آينده ميترسيدم كه ميخواهم چه كار كنم. از اينكه يك موجود زنده دارد در وجودم پرورش پيدا ميكند. از اينكه به دنيا ميآيد و چه كار بايد بكنم، بعد به مرور زمان منتظر بودم كه زودتر به دنيا بيايد. وقتي هم به دنيا آمد، نميتوانم بگويم چه فكري و چه حسي داشتم. فقط ميتوانم بگويم تا به حال، تا اين 23 سال چنين حسي نداشتم.
نادمي: ترس شديد، بعضي وقتها افسردگي، ولي همه اينها تا قبل از به دنيا آمدنش بود. وقتي به دنيا آمد همه چيز تغيير كرد. من بچه را زودتر از مادرش ديدم، زماني كه بچه را ديدم واقعا وارد يك دنياي ديگري شدم.
خانوادهسبز: وقتي پشت اتاق عمل انتظار ميكشيديد چه احساسي داشتيد؟
آن زمان يك لباس مخصوص تن من كردند و تا پشت در اتاق عمل بردند.
استرس شديدي داشتم و دلم ميخواست هر چه زودتر زمان بگذرد.
خانوادهسبز: خانم نادمي وقتي شما را به اتاق عمل ميبردند چه احساسي داشتيد؟
از عمل و بيهوشي خيلي ميترسيدم و به پرستارها ميگفتم شما ميخواهيد مرا بيهوش كنيد و نگذاريد بچهام را ببينم. چون ترسيده بودم فشارم روي 4 آمده بود. زماني كه بچه را ديدم همه چيز تمام شد. ولي تمام بدنم ميلرزيد.
خانوادهسبز: آيا دوست داريد دوباره صاحب فرزند شويد و آيا جنسيت آن براي شما مهم است چرا؟
نادمي: صددرصد و اينكه پسر باشد چون حقيقتا بايد نام نادميها را زنده نگهدارم.
براتي: بله، با وجود اينكه دوران بارداري سختي داشتم. در مورد جنسيت نه، حتي در مورد اولي هم نميگفتم خدايا دختر باشد يا پسر. ولي دوست داشتم دختر باشد. چون دختر نزد مادرش ميماند. همان طور كه من عاشق مادرم هستم و پيش مادرم ماندهام و حاضر نيستم از او جدا شوم. فكر ميكنم پسرها احساساتشان كمتر است و زودتر ميروند.
خانوادهسبز: در بيمارستان دچار مشكلي نشديد از هر لحاظ كه فكر كنيد؟
نادمي: راستش در يك حال و هوايي بودم كه متوجه چيزي نشدم. شايد فقط وقتي كه آن يك كلمه را پرستار به من گفت خيلي ناراحت شدم. گفت من اگر جاي پدر و مادرش بودم يك قلك ميگذاشتم كنار، بينياش را عمل كنم. همين ناراحتم كردم.
براتي: همه چيز عالي بود. فقط زماني كه بچهام به دنيا آمد. چند ساعت بعد از من گرفتند و به اتاق نوزادان بردند و گفتند مشكوك به عفونت هستيد. به همين خاطر او را 4 روز در بيمارستان نگه داشتند. حالا جدا از هزينهها وقتي جواب آزمايش آمد كه همه چيز سالم است ولي ميگفتند چون شك كرديم و درمان آنتيبيوتيك را شروع كرديم بايد تمامش کنيم من با آن وضعيتم 4 روز در بيمارستان پشت اتاق نوزادان بودم و فقط گريه ميكردم.
خانوادهسبز: يك خاطره شيرين.
براتي: روزي كه گفتند بچه از بيمارستان مرخص است خيلي خوشحال شدم كه ميتوانم او را به خانه ببرم و به او شير بدهم، لباسهايش را تنش كنم، بگذارم درون تختش. اينها برايم خيلي شيرين بود، چون آن 4 شب خيلي سختي كشيدم.
نادمي: همان لحظه به دنيا آمدنش شيرينترين خاطره برايم است.
لیلا حاجی اکبری