تنها امید زندگیم لیلیاتنها امید زندگیم لیلیا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره

lilia my little angel

ماجراهای من و مامانی

امروز از صبح کله سحر این مامان خورشید منو اذیت کرد منم کلی امروز ببخلاق شدم حالا بگم واستون که از صبح که من بیدال شدم جی جی بخولم شروع کرد به عسک گرفتن اخه مسابقه فرشته های سال نود توی نی نی سایت این مامانمم هر روز منو یه شلکی دلست میکنه که ازم عسک بگیره........ این از ساعت 7 صبح بعدش مامانی تلمو از سرم برداشت منو خوابوند که یهویی من چشمامو باز کردم  اما مامانی دوبارههههه زرنگی کرد و لالایی خوند منم دوباره لالا کردم بعدش ظهر مامانی منو داد به مامان میتا و رفت پیش دتکر وقتی اومد یه عالمه منو بغل کرد بوسم کرد باهام بازی کرد اما نمی دونم چرا من ببخلاق شده بود تا این که بابا جون از سر کار اومد بعدش اومد منو از بغل مامانی گ...
11 آبان 1390

نوزادان نودی-مجله خانواده سبز

مصاحبه با بابا و مامان لیلیا   اینم لینکش: http://www.ksabz.net/magContext.aspx?cid=23e09697-ea78-45da-984b-e6d168bf59aa نوزادان نودی» ليليا، نوربخش چون خورشيد     صداي گريه نوزاد كه در اتاق مي‌پيچد، صداي خنده و شادي نيز بلند مي‌شود. مادر از شادي، اشك شوق بر چهره دارد بالاخره تمام شد. 9 ماه انتظار به سر رسيد و نوزاد بالاخره به دنيا آمد. پدر نيز اشك مي‌ريزد. با شنيدن خبر به دنيا آمدنش همه دلهره‌ها و اضطراب‌هايش به يك باره ناپديد شدند و حسي خوش تمام وجودش را فرا گرفته است، موجودي كه وجودش از اوست. آقاي محمد نادمي، 27 ساله، ديپلمه و داراي شغل آزاد و خانم خورشيد براتي 24 ساله ديپلمه...
10 آبان 1390

دوران بارداری..........

الان دلم یهویی هوای دوران بارداریمو کرد یادش بخیر باورم نمیشه اینقدر زود گذشت اوایل با حالت تهوع شروع شد کم کم با بیخوابی های شیونه و افسردگی تا 5 ماه ویار شدید داشتم از مردا بدم میومد از صداهای بلند بدم میومد از ادکلن بابا متین بیزار بودم  بعد از این حالتها یواش یواش استخوان دردم شروع شد حالا فکرشو بکن که3ماهه اول 9 کیلو وزن کم کردم اما هرچیزی که واسه شما خوب بودو می خوردم با اینکه بالا می اوردم............ تنها کاری که دوست داشتم قلاب بافی بود از صبح تا شب. از ماه 4 تکونات شروع شد وای خیلی لذت بخش بود بابامتین و مامان میتا و بابا جون دایی فرشید خاله منیژه  ومامانجونی همه دستشونو میزاشتن روی شیکمم که تکوناتو حس کنن وقتی تو دلم س...
10 آبان 1390

نامه ایی ازمامان خورشید پیر برای لیلیای جوان..............

روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني... اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش. و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم. اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده. هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري. هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. زماني را به خاطر بياور كه من براي به حمام بردن تو به هزار كلك و ترفند متوسل مي شدم. هنگامي كه ضعف مرا در استفاده از تكنولوژي جديد مي بيني، به من فرصت فراگيري ...
10 آبان 1390

سخنرانی لیلیایی

وای خدایا چقدر من خوشمزه شدم همش اقون اقون می کنم با اون صدای فسقلیم جیغ وداد راه میندازم و دل همرو میبرم تازه بابا متین زنگ میزنه صدامو واسه مامان عصی و عمه مریم میزاره میگه دخترم داره سمفونی اجرا میکنه اونوقت همش فربون صدقم میرن منم کیف می کنم یه عالمهههههههههههه مامانمم که دیگه نگواز صداهای من همچین ذوق میکنه که نگووووووووووووووووووووو تازش عادت دارم همش دست بقیرو بگیرم بزارم رو صورت واییییییییییی خدا چقذر نینی بودن سخت ولی شیرینه ...
8 آبان 1390

فرشته ای به نام دریا

لیلیا دختر عزیزم میخوام برات از یه فرشته بگم از یه فرشته ای که یه روزی اونم مامانش 9 ماه به عشق دیدنش سختی کشیده و لحظه شماری کرده اما............. 6 سال پیش 28 شهریور ماه فروزان (دوست مامان) دختری به دنیا اورد که از جنس بهشت بود اون دختر دچار معلولیت جسمی بود سندرم دان(مونگولیسم) معلولیت جسمی دریا صد درصد اما روح بزرگ اون منو شیفته خودش کرد فروزان دوست وهمساییه طبقه پایین مامان میتا بود و دختر کوچولوش دریا از 3 سالگی با من بزرگ شد روزای خوبی با هم سپری کردیم روزایی که فقط و فقط دریای کوچولو کنارم میشست و اشکامو پاک میکرد دل گرفتمو شاد می کرد وبه من امیئ زندگی میبخشید هنوزم با این که خونه مامان میتا عوض شده فروزان دریارو میاره پیشم خیلیم ت...
8 آبان 1390

سنجش شنوایی

مامانم هفته پیش منو برد بیمارستان صارم واسه سندش چنوایی بعدم ازم هی عسک گرفت اون خانم دتکره هم بهم دوا داد تا من لالا کنم بعدشم به مامانیم گفت دخملت هیچ مشتلی ندالهههههههههه فقط مامان میتای هیوونی نالاحته من بود میگفت چلا به بچم دوا دادی خانم دتکر ........حالا عسکامو ببینید لفطا...................   ...
8 آبان 1390

النگو

امروز با باباجون و مامان میتا و مامان خورشید رفتیم بیرون باباجون واسم ٢ تا النگو خوشگل خرید بعد مامانیم دستم کرد باباجون بزرگ که شدم میپرم بوست میکنم اخه الان من و مامانی همشش پیشه شما و مامان میتا هستیم میبینم که چقدر منو بغل میکنیدو راه میبرید گردش میبرید حموم میبرید تازه یه وقتایی که من مامانیمو اذیت منیکنم مامانی عصبانی میشه شما مامانیو دعوا می کنید که منو دعوا نکنه فعلا تشکر مامانیو پذیرا باشید تا من بزرگ شمو کلی بوستون کنم اینم از عسک النگوام ...
29 مهر 1390

لالا کردن

من خیلی خیلی خوشخوابم اینقدر ناناز می خوابم که نگو همش مامانم قربونم میره هی چیلیک چیلیک ازم عسک می گیره هی میگم مامانی نکن اخه چقد عسک می گیری خوب بسه دیگهاما چه کنم از دست مامانی........ حالا بگم براتون از خوابیدنم من دیگه عادت کردم مامانی بیاد صورتشو بچبسونه بهم تا لالا کنم اینقدر نگاش میکنم تا لالام بگیره البته من یه چندتایی عادتای دیگم دارم پتو خرسیمو می کشم رو صورتم محکمم بغلش میکنم دوستش دارم حالا بریم چنتا از عسکای لالا کردن منو ببینیم پستونک خوشمزه دوست خوبم   ...
25 مهر 1390